گفته بود : ساختمانی است بلند و قدیمی ،دُرست روبروی ایستگاه مترو
گفته بود : نامه را باید بِبَری " طبقه پنجم"
یادت نرود کفش راحت بپوشی!
گفته بود : یکراست بُرو اتاقی که بالای در نوشته شده ،،"اَسناد پزشکی "
طبقه چهارم که رسید ،قلبش تند تند می زد
کناری ایستاد و گِره روسریش را محکم کرد ...طبقه پنجم خلوت بود
با لبه کناریِ انگشتر ِطلایی اش ،چند ضربه ای به دَر زَد
صدایی زُمختُ و مردانه از داخل گفت : بفرمایید
"دو مرد و سه زن" کارمند
دور تا دورِ اتاق ،پشت میزهایشان نشسته بودند
رفت سمت میز اولی ،سرش را پایین آورد و گفت :
"ببخشید" با دکتر ،"هَجریِ عینکی " کار داشتم!
مرد پوزخندی زد و با دست اشاره کرد به میزِ روبرو
دو زن کارمند پِچ پِچ کُنان لبخند می زدند!!
نفهمید چرا !
میز روبرو
مردی با عینکِ " تَهِ استکانی "مشغول تایپ بود
سلام کرد "" ""دکتر هجریِ عینکی،شما هستید ؟
مرد سرش را از روی صفحه کلید بالا آورد
عینکش را از روی صورتش برداشت و با تعجب و غیظ به زن نگاه کرد
من با شما شوخی دارم خانم ?!!!
خودش را جمع و جور کرد ، جوابی نداشت
گفت : خیر
مَن مَن مَن ........
مَن.... یک نامه دارم
بسرعت زیپِ کیفش باز کرد و از بین دهها کاغذ
نسخه و نامه دکترش را ،بیرون کشید
و روی میز گذاشت
مرد نگاهی سَر سَری به برگه ها انداخت
پایین نامه امضا یی زَد
و چند کلمه ای نوشت و گفت : فعلا دارو نیست !
بفرمایید ...شماره نوشتم تماس بگیرید
خوش آمدید
و مجددا مشغول تایپ شد
نمی دانست چرا !
اما جواب میخواست
بَد جوری بِهش برخورده بود
نامه را برداشت ،فقط یک خط نوشته بود
با احترام "موجودی اَنبار خالی است
امضاء :دکتر کیوان هَجری ،،،،
بدون پَسوند فقط "هَجری "
عینکی نداشت !!!
تَنش داغ شد ،اتاق دور سرش چرخید
کناری تکیه زد ،پاهایش توانِ رفتن نداشت
مرد اول که متوجه "دِل گرفتگیِ " زن شد
صندلیِ تعارف کرد
اما رفت ....باید میرفت
نگفته بود: حَواست باشد "دُرست حرف بِزنی"
که آدمها ،گاهی به اشتباهاتت میخندند!
نگفته بود : اگر کاغذ بازی در آورد
و این اتاق و آن اتاقت کرد ،از همان راهی که رَفتی... بَرگرد
نگفته بود
نگفته بود....
- ۹۵/۰۸/۲۸